من شباهنگام از ماه هجرت کردم .بهار برای هجرت وتولد مجددم در زمین روحش را به من هدیه کرد ، تابستان گرمایش در کاغذی آتشین که رو بانی قرمز رنگ به دورش پیچیده بود را برایم پیشکش کرد،پاییز از برگهای زرد ونارنجیش دفتری هدیه کردتا درتنهایی غصه هایم را درآن نگاشته وبه دریا بی اندازم وزمستان تن پوشی سفید برایم بافته بود تا از سرما در امان باشم ..ومن با دوربینم همه ی این لحظه ها را ثبت کردم